عمر بن الخطاب در هنگام مرگ شش
نفر را براي خلافت انتخاب كرد: عَبْدُالرَّحْمنِ بْنِ عُوف، عثمان، طلحه، زبير،
سعد وقاص و اميرالمؤمنين(ع). آنان در اتاقي گرد آمدند. عبدالرحمن بن عوف، دست
اميرالمؤمنين را گرفت و گفت: «بيعت ميكنم با تو كه خليفۀ مسلمانها باشي، مشروط بر
اينكه به كتاب خدا و سنت رسول اكرم و روش ابيبكر و عمر عمل كني.» اميرالمؤمنين(ع)
فرمود: «خليفه ميشوم، مشروط بر اينكه به كتاب خدا و سنت رسول اكرم و اجتهاد خودم
عمل كنم.» اين عمل چندين مرتبه تكرار شد
تا سرانجام عثمان شرايط خلافت را پذيرفت.[1] از نظر سياسي، اين قضيه بسيار عجيب
است. اميرالمؤمنين ميتوانست با هر شرطي كه گفته شد، خلافت را قبول كند و بعداً
اگر مصلحت نميديد، ميتوانست به آن شرايط عمل نكند. مگر عثمان به شرايط عمل كرد؟
ولي تقواي اميرالمؤمنين مانع بود، در نهجالبلاغه ميخوانيم:
وَ اللّهِلَواُعْطِيتُ
الاَقَالِيمَ السَّبْعَهِ وَمَا تَحْتَ اَفْلاكِهَا عَلَي اَنْ اَعْصِيَ اِللّهَ
فِي نَمْلَةٍ أسْلُبُهَا جِلْبَ شَعيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ[2]
«به خدا سوگند! اگر تمام جهان را
به من دهند كه پوست جو را به نا حق از دهان مورچهاي بگيرم، من اين كار را نخواهم
كرد.»
به
اميرالمؤمنين گفتند: معاويه با پول ما، مردم
را به دور خودش گرد آورده است، چرا شما چنين نميكنيد؟ فرمود: «آيا از
من ميخواهيد كه با ظلم و گناه، منصب به
دست آورم؟»[3] روزي كه خلافت را قبول كرد در خطابهاي آتشين فرمود: «بيت المال
بايد به اهلش تقسيم شود، و برابري اسلامي بايد مراعات شود.» [4] مدتي نگذشت كه
نگرانيها و هياهوها برخاست. شبي عدهاي و از آن جمله طلحه و زبير خدمت
اميرالمؤمنين(ع) آمدند و چون خواستند سخن گويند، اميرالمؤمنين شمع را خاموش كرد
و فرمود: «اين شمع بيت المال است و چون
حرفها شخصي است و براي وضعيت مسلمانها نيست، سوختن شمع بيت المال اشكال دارد.» [5]
سرانجام، مقدمۀ جنگ جمل و به دنبالۀ آن جنگ صفين و جنگ با خوارج تهيه شد.
اميرالمؤمنين شخصيتي است كه حاضر نيست حسن بن علي، قبل از مسلمانها بهرۀ خود را از
بيت المال بگيرد و كسي مثل زينب كبري از گردنبندي به عنوان عاريۀ مضمونه استفاده
كند. [6] اين فقط قطرهاي از درياي فضايل اميرالمؤمنين(ع) است.